من و پسرم قسمت اول
 
زن ایرونی
زن ایرونی

دیگه دوسال از ازدواجم گذشته بود

خخونوادم خواهرم هر کی منو میدید میگفت به جای دوسال انگار بیست سال پیر شدی

دیگه نه اعصاب داشتم نه روحیه و نه حوصله

بچمم که نمیتونستم ببینم

و هر بار که زنگ میزدم تهران حالشو بپرسم بهم میگفتن: افسردس، مریضه

مادرم هم هی زنگ میزد میگفت : خواب دیدم بچت مرده

خواب دیدم مریضه. خواب دیدم گریه میکنه

نمیفهمید یا نمیخواست بفهمه که منو داره داغون میکنه

من خودم هر شب خوابشو میدیدم و از خواب میپریدم و گریه میکردم

کافی بود یه لحظه بهش فک نکنم یهو دلم هری میریخت که وای من یه بچه دارم

خسته بودم از همه چی از همه کس

مادرم یه بار رفت تهران گذاشتن که بچمو ببینه دیگه کلاس اول بود من نبودم که راهی مدرسه بکنمش

من برای هیچیش نبودم

مادرم زنگ زد تا من باهاش حرف بزنم به زور خودمو نگه داشتم که گریه نکنم بچم غصه بخوره

وقتی مامانم گوشیو گرفت دیگه شروع کردم به زجه زدن

دلم و قلبم و تمام وجودم داشت از دوریش آتیش میگرفت

شوهرم اومد بالای سرم گفت نکن این طوری

محلش ندادم

نمیتونست بفهمه تو دلم چی داره میگذره

منم نمیتونستم حالیش کنم

بعد یه چن ماه با مامانم حرف میزدم گفت بیارش پیش من

من نگهش میدارم

این طوری هر وقت هم بخوای میتونی باهاش حرف بزنی بیای ببینیش

اما من میدونستم مامانم حرفاش حرف نیست

هیچ وقت پا حرفاش نمیمونه

گفتم نه

من با این شرایط نمیتونم هر وقت تو پشیمون شدی بیارمش پیش خودم

نمیخوام بچمو مثل خودم بکنی توپ فوتبال داغونش کنی

گفت نه من این کارو نمیکنم قول میدم قسم خورد

به جدش به روح پدرو مادرش

زنگ زدم تهران و الکی گفتم شوهرم راضی شده میخوام بچمو ببرم پیش خودم اونا هم همینو میخواستن

گفتم حضانتو باید بدین

گفتن باشه

وسط مدرسه ها بود دیگه پسرم کلاس دوم بود

مادر بزرگش رفته بوده مدرسه پروندشو بگیره

اما بهش نداده بودن گفته بودن باید پدرش بیاد چون برگه حضانت گذاشته تو پرونده

رفتیم با مادرم اموزش و پرورش

زنه گفت نمیشه

گفتم خانوم تورو خدا

کلی گریه کردم

تا گفت باشه پدر بزرگش میتونه بگیره پرونده رو

خودش زنگ زد به مدیر مدرسه و اجازه رو داد

و پدر بزرگش پرونده رو گرفت

وقتی پسرمو دیدم

بغلش کردم

بوسش کردم

رفتیم خونه خالم

نوه های خالم همه با هم بازی میکردن این یه گوشه میشست و فقط نگاشون میکرد

هر چی میگفتم برو باهاشون بازی کن

میگفت نه

بچم کاملا افسرده بود

تو خواب همش حرف میزد. یه جا هم گفت نه من خسته ام نمیخوام برم سرکار

با مامانم رفتیم مشهد

بچمو یه مدرسه غیر انتفاعی نوشت تا بتونه به بچه ها خودشو برسونه

براش میز تحریر خریدیم

چراغ مطالعه و لباس و کیف

و من برگشتم شهر شوهرم

ادامه دارد..............


نظرات شما عزیزان:

Maryam
ساعت12:14---17 مهر 1392
زنان ؛ قبل از مادر شدن، پری و بعد از مادر شدن؛ تبدیل به فرشته می شوند .

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 17:3
بهار

درباره وبلاگ


زن ایرونی یعنی..؟
آخرین مطالب
نويسندگان
موضوعات


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 374
بازدید کل : 30337
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1

جاوا اسكریپت